دیگر ادیان

تارنمای فرهنگی خبری - تحلیل خبرها و نوشتارهای فرهنگی و اجتماعی - زرتشتیان خارج از ایران

Sunday, October 29, 2006

برما چه گذشت؟


قصه زندگی زرتشتیان در ایران هم سر درازی دارد از تحقیر و توهین و ظلم و پریشانی.
اگرچه زرتشتیان در طول تاریخ هه مصائب را تحمل کرده اند تا دین ایرانی را همچون مرواریدی در دستان و یا سینه های چون صدف خود حفظ کنند . اما بهای گزافی بر آن پرداختند
چه دل ها که در این میان شکست و هیچ کس خمی هم برایش به ابرو نیاورد. چه سینه ها که شکافت از زخم بی درمان شمشیر و خنجر مسلمانان سرخ چشم .دلم می سوزد برای آنهمه اشک هایی که ا زدیدگان خونبار خواهران و مادران من جاری شد و هیچ دست آشنایی برای خشک کردنش صورتشان را نوازش نکرد
تجسم آنهمه ستمی که بر پدرانم رفت غرورم را می شکند و آروز می کنم که زمین دهان باز کند و مرا هم چون آنان در خود ببلعد . اما نه ! من قلبی دارم پر از کینه ، اندیشه ای دارم پر شور و دستانی دارم نیرومند
دشمن خونخوار من نمی دانست که من مانده ام برای گرفتن انتقام همه نابکاری هایش
من و تو دست در دست هم با سپاه دانش و نیک اندیشی بر دشمن زبون ایران می تازیم وریشه های بی حیایی و نامردمی که همانا اندیشه های تازیانه است را از کشور اهورایی ایران بیرون می کنیم.
زمان انتقام کشیدن نزدیک است

چند سال پیش دختری به نام آذر بلیوانی در یکی از روستاهای یزد یک دل نه صد دل عاشق پسر همسایه شان می شود که مسلمان بوده. چون قانون اسلام این است که مسلمان نمی تواند با غیر مسلمان ازدواج کند ، دختر و پسر با هم قرار می گذارند که به خانه امام جمه یزد یعنی آیت الله صدوقی بروند.آنها این کار را می کنند . اما آیت الله صدوقی که با دیدن دختر از او خوشش می آید پسرک را از خانه اش اخراج می کند و طوری او را تهدید می کنند که دیگر به سراغ دختر هم نمی رود. اما دختر را برای مدت شش ماه در خانه اش نگه می دارد و به هیچکس اجازه ملاقات با او را نمی دهد. در این مدت خانواده دختر به هر دری زدند از انجمن زرتشتیان تا نماینده زرتشتیان و دادگاه حمایت از خانواده و بیت رهبری و دفتر آیت الله صدوقی و خلاصه هر جا که به فکرشان می رسید. آخر الامر هم با فعالیت نماینده زرتشتیان در مجلس شورای اسلامی مهندس روانی ترتیب دیدار دختر با پدر و مادرش داده می شود. اما دخترک چنان شستشوی مغزی شده بود که می گفت مسلمان شده و پدر و مادرش نجس هستند و اگر پدر و مادرش او را می خواهند باید مسلمان شوند . پدر و مادر بخت برگشته که حاضر بودند به هر کاری دست بزنند تا دخترشان را به آنها برگردانند قبول می کنند که مسلمان شوند . در اینجا دختر که در زمان اسارتش فقط پانزده سال داشت می گوید با مردی مسلمان ازدواج کرده و چهار ماه است که حامله است. پدر و مادر بخت برگشته با شنیدن این موضوع از دختر قطع امید کرده و آمده می شوند تا بقیه عمر را با خاطرات خوب کودکی دخترشان و بدون او به سر کنند. یک نفر دخترک بدبخت را چند ماه پیش دیده بود که افسرده شده و به یک بیمارستان روانی در یزد سپرده شده است
این است انصاف اسلامی

0 Comments:

Post a Comment

<< Home