دیگر ادیان

تارنمای فرهنگی خبری - تحلیل خبرها و نوشتارهای فرهنگی و اجتماعی - زرتشتیان خارج از ایران

Wednesday, March 29, 2006

عوام گرایی و نخبه کشی

ما را چه می شود؟

«در سياست معمولا شمار بسيار کمي از افراد هدايت کننده محسوب مي شوند و اکثريت افراد هدايت شده هستند. بدين ترتيب آن عده کم
افراد که مي توانند به دليل تخصص و يا مهارتشان افکار عمومي يک جامعه را شکل و يا تغيير دهند و نقشي مهم در مناسبات اجتماعي اقتصادي سياسي و يا ... در جامعه داشته باشند را « نخبه» مي نامند.»«تاريخ زرتشتيان ايران پيش از پيروزي انقلاب نمونه اي بسيار عالي از کارکرد نخبگان در جامعه است. نخبگان آن روز جامعه زرتشتي توانسته بودند با الهام از آموزش هاي دين بهي ايدئولوژي روز جامعه زرتشتي را تعيين و تبيين کنند و به بيان ديگر جامعه را هدفمند سازند. دوم آنکه با اتکا به مديريت اجرايي خود نيروهاي بالقوه جامعه را بالفعل ساخته و آن ها را در راه رسيدن به آن هدف بسيج سازند و سوم آنکه با نفوذ خود در حکومت مناسبات جامعه زرتشتي را با جامعه بزرگ ايران شکل داده و بهبود بخشند.»اين بخشي از مقاله آقاي کيوان هور است که در شماره 111 امرداد با عنوان نخبه گرايي و کوتوله هاي سياسي به چاپ رسيده بود و به سبب طرح مساله اي بکر و دست نخورده مورد توجه بسياري ازدست اندرکاران قرار گرفت. موضع نخبگان مساله تازه اي نيست، سال ها پيش جامعه شناسان بزرگي به طرح اين قضيه پرداخته بودند . برای نمونه می توان جلال آل احمد یا صادق هدایت را به عنوان نخبه گانی معرفي کرد که با دلخوشي هاي مسخره عاميانه مردم حرکت نمي کنند اما از آن طرف با شخصيتي همچون علی شریعتی روبرو هستیم که به خاطر آنکه حرکتش در میان مردم عادي و خواسته هاي بي انتها و کوچک آنها پررنگ تر باشد از جاده تعالي فاصله گرفت .در چند سال اخير هم برخی از سياستمداران ما به اين موضوع پرداخته و آن را از دريچه ديد خود به نقد کشيده بودند . مباحث اجتماعي و سياسي در اين طرز نگاه جاي خاصي را در اختيار خود قرار داده است.با نگاهي هر چند کوتاه و غير دقيق به مقالاتي که بر عليه نويسنده اين مقاله نوشته شده است در مي يابيم که متاسفانه دو مساله مهم هنوز در نقد هاي ما آنهم در نشریه امرداد به چشم مي خورد نخستين نکته اين است که اصولا دست اندرکاران هر نشريه بايد شأن نويسندگان را نيز در نظر بگيرند. اگر قرار باشد که من بي سواد بتوانم در روزنامه مثلا شرق به مقالات ادبي و تاريخي و يا جامعه شناسي و سياسي بدون آنکه کوچکترين آگاهي از اینگونه علوم داشته باشم پاسخ دهم و هرچه از قلمم مي چکد بر سر و روي نويسندگان آن روزنامه بريزم ديگر چيزي به نام نویسنده و اظهار نظرعلمی در اين مملکت باقي نخواهد ماند . بنابراین باید دقت کرد تا نامه های احساسی و یا سياسی که توسط افراد کم سواد بر علیه نوشته های نویسندگان مطرح به دفتر نشریه ارسال می شوند با خرده گیری و دقت نظر مسئولان مورد مداقه قرار بگیرند.برخی نویسندگان جوان در مقابله با موج کج اندیشی ها و مج فهمی ها توانشان را از دست می دهند و سعی می کنند به مانند پاسخ دهندگان به هجو روی آورند که این آموزش خوبی برای آنان نخواهد بود . البته مشکل دیگری هم وجود دارد که باید آن را فضای کافی و برابر، در برابر موج حملات دانست. اگر به هر شخصی در نشریه آنقدر جای نوشتن بدهند خیال نکنم موضوعی بی جواب بماند . مهم آن است که بتوان در مقالی کوتاه، پاسخی مناسب و وزین داد .در اینجا می خواهم به نمونه ای از این دست در همین شماره مورد نظر رجوع کنم .مثلاٌ پاسخي که اقاي پرخيده به هر دو نويسندگان درشماره بعد داده است درست همان نکته اي است که آقاي کيوان هور در مقاله اوليه خود به آن اشاره کرده است . اينگونه به نظر مي رسد که نويسنده محترم تنها از سر خوش آمد مردمي که گويا به تازگي خيلي بيش از حد به آنان اميدوار شده اند- تا پيش از اين که اينگونه نبودند- سعي در تخطئه آقاي هور داشته و با اتکاي به چند جمله کپي شده از نويسندگان هم صنف، جاده صاف کن آنهايي قرار گرفته اند که سال هاست منتظرند .در رژيم امروزي ايران هستند فراوان آنهايي که پا را از گليم خود دراز نمي کنند . هستند هنوز هم کساني که منصفانه در باره رژيم شاه صحبت مي کنند. هنوز هم انسان هايي پيدا مي شوند که با وجود بغض در گلو در گوش ديگران زمزمه هاي نيکويي از گذشته را سر مي دهند . حکومت مصدق را اگرچه مردمي ميدانند اما متوجه اين قضيه هم هستند که گروهي از مردم در آن روزهاي بحراني با چيزي حرکت کردند که منجر به از دست دادن جانشان هم شد. پايمال کردن خون مردمي که به خاطر باورشان در شرايطي که ما امروز به خاطر هجو تاريخمان قادر به درک درستي از آن نيستيم خيانت به تمامي آرمان هاي جمعي ايرانيان است که با وجود شدايد و مسايل جانکاه هنوز هم مانند شما در اين سرزمين مانده اند و حاضر به ترک خاک و ميهن خود نيستند . حال در باره خود ما زرتشتيان قضيه کاملا حاد تر است و بايد در باره نياکان با دقت بيشتربه بحث و مجادله پرداخت. آيا مي توانيم خدمات انسان هايي همچون هاتريا مانکچي و يا مارکار و ميرزا سروش و کيخسرو شاهرخ و چند تن نخبه انگشت شمار ديگر را به اين زودي ها فراموش کنيم و يا آنکه آنها را زير پا بگذاريم؟نخبگان سياسي و اجتماعي ما افرادي بودند همچون مانکچي که با ارائه راهکارهاي عملي سياسي و اقتصادي جامعه را از نابودي نجات دادند . آيا کسي در آن زمان به پول آنها توجه داشت ؟ آيا شما نخبگان سياسي ما را کساني مي دانيد که پول هاي باد آورده شان چشم شبه نخبگان ما را بر واقعيات مي بندد يا آنهايي مي دانيد که به دنبال خواسته هاي بي پايان و غير منطقي و بدون آينده نگري عوام تنها به خاطر آنکه چند صباحي بيشتر در چشم مردم باقي بمانند دويده اند؟پاسخ هيچ کدام از اينها نيست .پاسخ البته همان است که مي دانيد و با شناختي که از شما دارم بي شک پاسختان تنها مي تواند هماني باشد که همه دوست دارند بشنوند. اما اگر باز هم فکر کنيد به همين نتيجه خواهيد رسيد که مردم هميشه درست نمي انديشند . يکي از نمونه اي بسيار خوب اين مساله قانون اساسي جمهوري اسلامي است . مردم انقلاب زده ايران در شرايطي که همه تنها يک شخصيت را در اذهان خود پرورانده بودند و او را همچون رستم دستان مي دانستند به ولايت فقيهي راي دادند که ايران را بيش از سد سال و تا پیش از انقلاب مشروطیت از جاده مدنيت به عقب راند .در آن زمان هم اگر افراد نخبه اي پيدا مي شدند که به دور از احساسات بي منطق مردم عامی به انديشه هاي متفاوت رأي مي دانند امروز دچار اين از هم گسيختگي نبوديم .چيزي که به شدت خواننده ي آگاه را ناراحت مي کند آن است که آقاي پرخيده در پاسخ به مقاله آقاي هور هر چه را که خود مي خواهد از زبان وي مي نويسد و سپس به آنها پاسخ مي دهند. به طور نمونه همانگونه که آقاي هور در ابتداي نامه اشان آورده اند «نخبه» را کسي دانسته اند که به واسطه تخصص و يا مهارتي خاص توان آن را داشته باشد که افکار عمومي را به سمتي که خود مي خواهد سوق دهد. و بلافاصله نيز اضافه کرده اند که در برهه اي از تاريخ ايران مردم زرتشتي توانسته بودند نوعي دموکراسي قومي را در شرايطي که حکومت ايران توتاليتاري محض بوده است ايجاد کنند. آيا اين عبارات مي توانسته خوانند ه را به اين عبارت راهبري کند که:«نخبه» کسي است که نقش مهمي در مناسبات اجتماعي ،اقتصادي، سياسي و يا ... در جامعه داشته باشد و جامعه را سريع تر به سوي دموکراسي ببرد؟سوالي که در اينجا مطرح مي شود اين است که اصولا بر اساس کدام ميثاق مي توان نوشته هاي کسي را در همان نشريه و آن هم توسط دبيران سرويس وارونه کرد و سپس درست به مانند خانم فراروني که به زعم خود نويسنده «خواندني تر» اما با علامت تعجب ! است ، حرف هايي زد که از اصول روزنامه نگاري و ميثاق هاي بدیهی آن فاصله بعيد دارد.گويا نويسنده اصولا با عبارت « نخبه» بيگانه است چرا که آن را تقريبا هم معني با «با استعداد» يا « نابغه» مي داند. و خيال مي کنند که اگر کسي نشست و کتاب خواند و نابغه هم بود و همه نوشته ها را توانست بي کم وکاست حفظ هم بکند مي شود « نخبه» و از آن به بعد اين فرد مي تواند خودش را با مانکجي و يا مارکار و يا شاهرخ مساوي بداند. آخر چه مي توان کرد هر دو مي فهمند ! اين دوست گرامي حتا در ميان نوشته بسيار طولاني خود- گويا به عمد- فراموش مي کنند که شخصيتي مانند مانکچي خود به عنوان يکي از رهبران نخبه جامعه زرتشتي موفق شد که تمام آن کارهايي که ايشان در مقاله شان آن را به مديران زرتشتي که معلوم هم نيست کجا هستند و چه کساني هستند نسبت مي دهند ، صورت گرفته است. آيا کسي به جز يک «نخبه» مي تواند بعد از آنکه مي فهمد مشکل جامعه زرتشتي بي سوادي است آن را ريشه کن کند؟ بدون اينکه بخواهيم تفيل گويي هاي نويسنده را تکرار کنم از وي سوالي دارم :آيا چه کسي به جز يک «نخبه» مي تواند بعد از درک اين موضوع که زرتشتيان مهاجر به تهران براي ادامه زندگي در تهران نياز به معبد و مدرسه و قبرستان دارند ، اقدام به ساخت و سازهايي کند که منتهي به ساخت معبد و دبيرستان و قصر فيروزه شود؟اگر اين شخص تنها گزينه مردم در زمانه خودش بود که بايد خودشان او را انتخاب مي کردند اما از نوشته پيداست که اعتقادي به اين نداشته که انتخاباتي صورت گرفته باشد . پس بايد گفت اين توان و نخبه گري خود آن روانشاد بوده که چنان موقعيتي را برايش فراهم ساخته. اگر نوشته آقاي هور را کمي به دور از پيش داوري و تعصب و حتا سیاست بازی مطالعه مي کرديد و کمي از قشري گرايي سطحي فاصله مي گرفتيد شايد نوشته را آنطور که نوشته شده بود در مي يافتيد و نه آنطور که خود مي خواهيد و آنقدر دچار ياوه گويي نمي شديد!نويسنده در آخر اشاره دارند که نه آنهايي که به خارج رفته اند و منتظرند بقيه هم بروند «نخبه » هستند و نه آنهايي که در ايران ماندند «کوتوله سياسي» ! واقعا تفسير اين جمله نياز به آن دارد که انسان هم زندگي خصوصي آقاي هور را کاويده باشد و هم ديگران را و هم اين پيش داوري را داشته باشد که تمام مساله اين بوده که خارج رفته ها با داخل مانده ها مقايسه شوند .اين را مي توان از سرمقاله اي که به نام امرداد در شماره 111 آن به چاپ رسيده است فهميد. توهين هايي که سراسر هجو است و از کمترين اصول روزنامه نگاري بويي نبرده است .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home